معنی گیاه پیاز یزدی

حل جدول

فرهنگ عمید

پیاز

ساقۀ زیرزمینی، مدور، خوراکی، و لایه‌لایۀ گیاه پیاز به رنگ سفید، قرمز، یا زرد،
گیاه علفی این ساقه با برگ‌های نوک‌تیز و گل‌های سفید مایل به سبز،
ساقۀ زیرزمینی و تغییرشکل‌یافتۀ گروهی از گیاهان تک‌لپه‌ای که با ورقه‌های نازک پوشیده شده است،
* پیاز دشتی: (زیست‌شناسی) گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ، گل‌های کوچک و خوشه‌ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری، و برگ‌های دراز و نوک‌تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، عنصل، اشقیل، اسقیل،
* پیاز مغزتیره: (زیست‌شناسی) = بصل‌النخاع
* پیاز مو: (زیست‌شناسی) قسمتی از مو در پوست سر که مو را تغذیه می‌کند و باعث رشد آن می‌شود،
* پیاز ‌موش: (زیست‌شناسی) [قدیمی] = * پیاز دشتی

لغت نامه دهخدا

یزدی

یزدی. [ی َ] (اِخ) احمدبن مهران بن خالد یزدی، مکنی به ابوجعفر از راویان بود و از عبیداﷲبن موسی و ابونعیم نخعی و جز آن دو از کوفیان خبر شنید و منکدری و احمدبن محمد مختار و جز آنان از او روایت دارند. (از لباب الانساب).

یزدی. [ی َ] (اِخ) سید محمدباقربن سید مرتضی حسنی حسینی طباطبائی یزدی، از علمای امامیه ٔ قرن سیزدهم هَ. ق. بود.از تألیفات اوست: 1- حل العقول لعقد الفحول فی علم الاصول. 2- وسیله الوسائل فی شرح الرسائل. سید در سال 1298 هَ. ق. درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 334).

یزدی. [ی َ] (اِخ) حسن بن حسین بن اسماعیل بن مرتضی حسینی یزدی. او راست: اکسیر الاخبار للاخیار الابرار چ بمبئی 1310 هَ. ق. (از معجم المطبوعات مصر).

یزدی. [ی َ] (ص نسبی) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء): در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 24).
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری (دیوان ص 183).
فوطه ٔ یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش.
نظام قاری (دیوان ص 86).
معجر ز گرد یزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی.
نظام قاری (دیوان ص 108).
یکی میشدآهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه.
نظام قاری (دیوان ص 178).
ز دیبای ششتر ز یزدی قماش
که آوازه شان در عراق است فاش.
نظام قاری (دیوان ص 182).

یزدی. [ی َ] (اِخ) ملا عبدالخالق بن عبدالرحیم یزدی، مقیم مشهد، و از شاگردان شیخ احمد احسایی بود و در فقه و اصول و کلام مقامی عالی داشت. مدرس حرم مطهر بود و از آثار اوست: 1- بیت الاحزان فی مصائب سادات الزمان الخمسه الطاهره من ولد عدنان.2- مصائب المعصومین الاربعه عشر. یزدی به سال 1268 هَ. ق. در مشهد درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 333).

یزدی. [ی َ] (اِخ) شیخ حسن یزدی، مردی عالم و دانشمند بود. به عراق مهاجرت کرد و از محضر علما استفاده نمود و چون مردی انقلابی بود در قیام مشروطیت شرکت کرد. چندین دوره نیز در مجلس شورای ملی عضویت یافت و در سال 1351 هَ. ق. (1311 هَ.ش.) وفات یافت.

یزدی. [ی َ] (اِخ) پهلوان ابراهیم معروف به یزدی بزرگ فرزند غلامرضا یزدی (متولد یزد 1245 هَ. ق. متوفی دراول فروردین 1320 هَ. ق.) در سن 12 سالگی شروع به ورزش کرد. در سال 1266 هَ. ق. شب عید نوروز به تهران وارد شد. پس از چند کشتی که با پهلوان پایتخت گرفت بازوبند پهلوانی را به دست آورد. آخرین کشتی او با پهلوان اکبر خراسانی بود. در مدت 29 سالی که بازوبندپهلوانی به دست کرد به دست هیچکس در کشتی مغلوب نشد. او را در قم به خاک سپردند. (فرهنگ فارسی معین).

یزدی. [ی َ] (اِخ) سید علی آقا طباطبائی در سال 1350 هَ. ق. فوت کرد. از تألیفات او«وسائل مظفری » است که به طبع رسیده است. وی در مقبره ٔ شیخ ابوالفتوح در حضرت عبدالعظیم مدفون می باشد.


پیاز

پیاز. (اِ) سوخ. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). بَصل. دوفص. بصله. (منتهی الارب). عنبره القدر. (منتهی الارب). گیاهی خوردنی که حصه ٔ داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی تند. رنگ ته پیاز سفید و زرد و سرخی خاص است و در آن چند طبقه روی هم هست. در قاموس کتاب مقدس آمده: نباتی است شبیه بزنبق که در مصر بسیارمیروید و پیاز مصری بواسطه ٔ بزرگی و نیکی طعم معروف است و بدین واسطه اسرائیلیان خوردن آن را بر من ّ و سلوی ترجیح میدادند. (قاموس کتاب مقدس):
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غرن.
ابوالعباس عباسی.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
مردم بیهش جوید بدل مشک پیاز.
قطران.
صبر کن بر سخن سردش زیرا کان دیو
نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز.
ناصرخسرو.
ای رای تو بر سپهر تدبیر
صورتگر آفتاب تقدیر
راز کره ٔ پیاز مانند
پیش دل تو برهنه چون سیر.
(از سندبادنامه).
بمانی چون پیازی پوست بر پوست
همی سوزی چومغزت نبود ای دوست.
عطار (اسرارنامه).
چون پیازی تو جمله تو بر تو
گر تو بی تو شوی ترا بخشد.
عطار.
هست این راه بی نهایت دور
توی بر توی جمله مثل پیاز.
عطار.
سلب گرچه ده تو کند چون پیاز
شود کوفته زیر گرزت چو سیر.
کمال اسماعیل.
دست ناپاک چون دراز کند
بمثل گر سوی پیاز کند
یک بیک جامه هاش بستاند
همچوسیرش برهنه گرداند.
کمال اسماعیل.
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو میکند مکشوف راز.
مولوی.
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی.
مولوی.
وقت ذکر غزو شمشیرش دراز
وقت کر و فر تیغش چون پیاز.
مولوی.
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز.
سعدی.
پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست
که پنداشت چون پسته مغزی دروست.
سعدی.
چار ارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست
رو پیاز و مس چغندر، دنبه سیم و گوشت زر.
بسحاق اطعمه.
فریاد ز دست فلک شعبده باز
شهزاده بذلت و گدازاده بناز
نرگس زبرهنگی سر افکنده به پیش
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز.
؟
قزاح، پیاز و دیگر دیگ افزارفروش. (منتهی الارب). بصل ُ حرّیف، پیاز تندزبان گز. (از منتهی الارب).
- امثال:
از سیر تا پیاز، بی استثناء.
از سیر تا پیاز برای کسی گفتن، بتمامه شرح دادن.
بن نگرفتن پیاز کسی، کونه نبستن آن، مجازاً به فایده و نتیجه نرسیدن کوششهای وی:
پیاز نیکی من هیچگونه بن نگرفت
بدین سزد که بکوبند سرچو سیر مرا.
سوزنی.
پیاز آدم هر جائی کونه نمی بندد؛ همیشه بخت یار نیست.
پیاز برای کسی یا بریش کسی خرد نکردن، نظیر تره خرد نکردن. اعتنائی ننمودن.
پیاز خوردن و صد تومان دادن.
پیاز کسی کونه کردن،منفعت یافتن و ترقی کردن درمال.
پیاز هم جزو میوه شد.
حرام خوردن آنهم پیاز.
کسی را ازنرخ پیاز خبر دادن، سزای کار زشت او را بدو دادن:
چو سیر کوفته دارد سر ستم پیشه
خبر دهد ستم اندیش را ز نرخ پیاز.
سوزنی.
نه سر پیازم نه ته پیاز؛ دخالتی در آن ندارم.
هم پیاز را خورده هم چوب را.
هم چوب میخورد هم پیاز و هم پول میدهد.
یکی نان نداشت بخورد پیاز میخورد اشتهایش باز شود.
- مثل پوست پیاز، بسیار ننک. سخت نازک.
- مثل پیاز، پوست بر پوست. همه پوست. بی مغز. درون تهی.
|| کونه ٔ هر نوع گیاه که به کونه ٔپیاز خوردنی ماند، چون سنبل و عنصل و نرگس و زعفران و غیره. کونه ٔ بعض گیاهان چون لاله و سنبل و نرگس و جز آن. بصله. حصه ٔ زیرزمینی هر گیاه شبیه به ته پیازخوردنی چون نرگس و زنبق و جز آن: پیاز گل، کونه ٔ بوته ٔ آن. || پیاز تیره مغز؛ بصل النخاع. پیاز مغز.

فرهنگ فارسی هوشیار

یزدی

(صفت) منسوب به یزدگرد ازمردم یزد. ‎-2 آنچه دریزدبافته یاساخته شود: چادرشب یزدی.

خواص گیاهان دارویی

پیاز

پیاز ادرار آوری قوی است و خام و پخته آن هر دو این اثر را دارند برای رفع گاز معده از تنتور پیاز می توان ساتفاده کرد. مقدر مصرف آن 10تا 15قطره است که باید در آّ حل کرده و مصرف نمود همانوطر که گفته شد پیاز دارای انسولین گیاهی است و استفاده از آنق ند خون را پائین می آورد. بیماران مبتلا به مرض قند باید حتما هر روزه از آن استفاده کنید پیاز نیم پز برای سوختگی ها نیز موثر است پیاز چون گرم است برای کسانیکه طبع گرم دارند مضر است و اسراف در خوردن آن موجب فراموشی و سردرد می شود.برای رفع خارش چشم چند قطره آب پیاز را در چشم بچکانید -پیاز لثه ها را محکم می کند - اگر پشه یا زنبور شما را گزید فورا یک پیاز را بریده و روی محل گزیدگی بگذارید درد و خارش فورا ساکت می شود.پیاز ترشی را برای از بین بردن یرقان و تقویت معده و روده و زیاد شدن استها مصرف می کنند اگر از بوی پیاز ناراحت می شوید می توانید بعد از خوردن پیاز برای رفع بوی آن باقلا پخته و یا گردوی پخته و یا نان سوخته بخورید.حتما شنیده اید که در قدیم برای اینکه کسی از اسرار علمی سر درنیآورد آنها را با مرکب نامرئی می نوشتند و مرکب نامرئی چیزی غیر ازآب پیاز نیست در خاتمه برای اینکه بوی پیاز شما را ناراحت نکند و اشک از چشمان شما جاری نشود می توانید پیاز را زیر آب شیر پوست بگیرید یا اینکه پیاز را در داخل ظرف بزرگ آب قرار دهید و درآب آنرا پوست بکنید

گویش مازندرانی

پیاز بنه

بوته ی پیاز – یک عدد پیاز بخش غده ی گیاه پیاز

تعبیر خواب

پیاز

پیاز در خواب مال حرام است و سخن ناخوش و زشت، و اگر بیننده خواب مصلح و مستور است، به جهد خود را از خوردن حرام رفع کند. اگر بیننده خواب مصلح نباشد، دلیل که مال حرام جمع کند و پیوسته در وی سخنان زشت گویند، خاصه چون پیاز سرخ است. اگر پیاز پخته خورد، دلیل که سرانجام از حرام خوردن توبه کند و به خدای تعالی بازگردد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

معادل ابجد

گیاه پیاز یزدی

87

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری